ارشیاخورشید سرزمین زندگیمان

کلاسهای تابستانی ارشیا

عزیز دلم امسال تابستون سرت حسابی شلوغ بود کلاس زبانت که سر جاش بودتابستون زمستون نداشت ولی کلاس ژیمناستیک و هوا فضا و ریاضی رو فقط برا تابستون ثبت نام کردی کلاس ریاضی رو معلم کلاس اولت آقای صادقی گذاشته بود کتاب آبرنگ پایه اول رو تدریس می کردکه  پایه تون بهتر بشه دستش درد نکنه واقعا معلم خوب وزحمتکشی بوداین کلاس برات خیلی مفید شدریاضیت حسابی تقویت شد آماده شدی که ایشالا بری کلاس دوم ولی ازژیمناستیک زیاد خوشت نیومد چن جلسه رفتی بعدش هر چی بابایی اصرار کرد نرفتی نمیدونم چرا بیشتر از همه از کلاس هوا فضا خوشت میومد که تو مهد کودک خاله گلناز بود خیلی حال میکردی چن تا هم هواپیما و هلیکوپتر درست کردین که توسط مربی آخرین جلسه کلاس رفتیم ...
3 شهريور 1392

رفتن به آبگرم با خاله های مامان نرگس

 ارشیا جون دیروز بعد از ظهر دایی جون ما رو با خاله های مامان نرگس (خاله رباب .خاله مهین ) وآناجون و مامان جون برده بود آبگرم حسابی خوش گذشت یه دونه هم هندونه برده بودیم اونجا بخوریم ولی یه کم خنک نبود تا رسیدیم دیدیم آب خنکی از کوه میاد ارشیا جون یه حوض درست کردی فدای دستات برم هندونه رو انداختی توش خنک شه اینقدر از کارت ذوق میکردی من هم همین طور داشتم از خوشحالی تو شاد میشدم میدیدم داری ذوق میکنی. به به عجب هندونه خنکی. بعدش هم آرش کمانگیر شدی و از چوبهای درختان تیر کمون درست کردی  رسیدیم که خونه دیگه همه چی رو نشونه میگیری بیچاره عروسکات دیگه 10000000 تا تیر خوردن این هم یه عکس یادگاری از دایی...
30 مرداد 1392

ارشیا جونم شب عمه شو مهمون نگه داشته بود

                                                                                                        پسر مهربونم فدات شم الهی دیشب عمه رفعت اینا و انا جون و اقا جون و امین داداش خونه ما شام مهمون بودن بعد شام که میخواستن برن تو دیگه خودتو هلاک کردی که باید شبو بمونن خونه ما عمه هم دلش نیومد تو گریه کنی بلاخره با سهند موندن حسابی با سهند شلوغی کردی برات شب خیلی خوبی بود تا نصف شب...
28 مرداد 1392

ای وای چی شده که این گل پسر جریمه شده

مثل اینکه جریان از این قرار است که تابستون معلم کلاس اولتون اقای صادقی براتون کلاس ریاضی گذاشته هر هفته چهارشنبه ساعت 11تا 12:30 میرین مدرسه براتون چن صفحه تکلیف در منزل هم میده این هفته چن صفحه از تکالیفت مونده بود برا امروز که فردا کلاس داشتی عمه رفعت اینا هم از کرج اومدن سراب تو هم بال بال میزنی که بری خونه آنا با سهند حسابی شلوغی کنی قرار شد همه تکلیفت روعصر بنویسی شب بابایی که از مغازه اومد بریم بعد از ظهر سهند اومد خونمون توهم خداییش داشتی مینوشتی  بلند شدی باهاش بازی کردی بعد گفتم سهند تو برو بزار این هم درسش رو بنویسه شب میایم بازی میکنین تو خیلی گریه کردی و بیچاره سهند رو گروگان گرفتی و گفتی که نرو بشین بنویسم  تم...
23 مرداد 1392

ارشیا جونم ترم 5زبانکده رو تموم کردی

  آفرین به این گل پسر تاج سر که ترم 5 زبانکده رو تموم کردوواردترم 6 شدعزیز دل مامان من این روزها خیلی باهات تمرین میکنم و خدا رو شکر انگلیسیت خییییییییییلی عالی شده ولی بعضی وقتها حوصلت سر میره و میگی تمرین نمی کنم اما من اصلا حوصلم سر نمیره آخه اگه حوصله مامان سر بره بازنده میشیم  عزیزم من عاشق تو و بابایی هستم فدای هردوتون بشم الهی شمادوتافرشته هستین که خدا برام هدیه داده عشقم برا شما خیلی عشق شیرینی هس خدا هیچوقت این عشقو ازم نگیره ایشالا شما بهترین واژه زندگی من هستین و بهترین صدای دنیا صدای خنده  شماست.             ...
16 مرداد 1392

آرامش ذهنی

  آرامش ذهنی   ...  روزی کشاورزی متوجه شد ساعتش را در انبار علوفه گم کرده است . ساعتی معمولی اما با خاطره ای از گذشته و ارزشی عاطفی بود .   بعدازآن که درمیان علوفه ها بسیارجستجوکردوآن رانیافت ازگروهی کودکان که دربیرون انباربودندمددخواست ووعده دادکه هرکس آن راپیداکندجایزه ای دریافت نماید. کودکان به محض اینکه موضوع جایزه مطرح شدبه درون انبارهجوم آوردندوتمامی کپه های علف و یونجه راگشتندامابازهم ساعت پیدانشدکودکان ازانباربیرون رفتندودرست موقعی که کشاورزازادامه جستجونومیدشده بودپسرکی نزد او آمدوازوی خواست به اوفرصتی دیگر بدهد کشاورزنگاهی به اوانداخت وباخوداندیشیدچراکه ن...
1 مرداد 1392