ارشیا جونم شب عمه شو مهمون نگه داشته بود
پسر مهربونم فدات شم الهی دیشب عمه رفعت اینا و انا جون و اقا جون و امین داداش خونه ما شام مهمون بودن بعد شام که میخواستن برن تو دیگه خودتو هلاککردی که باید شبو بمونن خونه ما عمه هم دلش نیومد تو گریه کنی بلاخره با سهند موندن حسابی با سهند شلوغی کردی برات شب خیلی خوبی بود تا نصف شب هنوز بیدار بودی داشتی باسهند تو رخت خوابت بازی میکردی هی میگفتیم بخواب دیگه بسه صب دوباره بازی میکنین ولی کو گوش شنوا بلاخره آخر سر دیگه خسته شدی افتادی لالا کردی زودتر از هر روز هم ببدار شدی ادامه ماجرای شلوغی شروع شد ولی حیف که 11کلاس زبان داشتی عمه که میخواست بره خونه آنا سر راه تو رو برد ببره بزاره کلاس از اونجا برن خونه آنا فدای مهربونیت که اصرار داشتی بمونن تا تو از کلاس برگردی.