ارشیاخورشید سرزمین زندگیمان

خاله طلایه اینا اومدن تبریز

خدا رو شکر که خاله اینا اومدن نزدیکتر پنج شنبه شب بود که رسیدن سراب قرار بود فرداش یعنی جمعه 10 صب بارشون هم برسه تبریز شب طبق معمول بنا به دستور ارشیا خان رفتیم شام رو پیتزا خوردیم بعدش هم خونه مامان جون رفتیم ساعت 11 شب بود که خاله اینا رسیدن خاله گف شما فردا حاضر شین بریم خونمون رو بچینیم قربونت برم الهی تو داشتی از خوشحالی پرواز میکردی گفتی من شب میمونم خونه مامان جون شما برین صب میایم دنبالت با هم میریم تبریز من و بابایی اومدیم خونه تو موندی خونه مامان جون صب خاله تل زد که بابایی رفته نون تازه بگیره بیا با هم صبحانه بخوریم بعدا با هم راه بیفتیم خلاصه بلند شدم اومدم بعد خوردن راه افتادیم همه خیلی خوشحال بودیم که از این راه دور خل...
1 مهر 1392

دانستنیها

  کانادایک واژه هندی به معنی روستای بزرگ می باشد. سوسکهاسریعترین جانوران 6پامیباشند باسرعت 1متردرثانیه. جلیقه ضدگلوله,برف پاک کن شیشه خودروو پرینتر لیزری همگی اختراعات زنان میباشد. خرگوشها وطوطی ها بدون نیاز به چرخاندن سر خود قادرندپشت سر خود را ببینند. سگهای شهری بطور متوسط 2سال بیشتر از سگهای روستایی عمر میکنند. مادر و همسر گراهام بل مخترع تلفن هر دو ناشنوا بودند. 10%وزن بدن انسان (بدون آب)را باکتریها تشکیل میدهند. 98% وزن آب از اکسیژن تشکیل یافته است. یک اسب در طول یک سال 7 برابر وزن بدن خود غذا مصرف میکند. رشد دندانهای سگ آبی هیچ وقت متوقف نمیشود. ...
17 شهريور 1392

تولد پانیاجون خونه ما

  آخرین باری بود که خاله طلایه اینا از گرگان اومده بودن سراب آخه میخواستن بیان تبریز اومده بودن دنبال خونه بگردن بعدش  برگردن اسبابشون روبیارن دیگه ایشالا تا آخربمونن تبریزتولد  پانیا جون هم 25 مرداد بود ولی هی میگفت چرا کسی تولد  من نمیاد خاله فدات بشه آخه راه خیلی دوره با کلاس زبان  ارشیا هم نتونستیم امسال بیام ولی پارسال برا تولدپانی من   و ارشیا رفته بودیم گرگان قرار شد اومدن که سراب اینجا  تولد بگیریم خلاصه خونه ما براش تولد گرفتیم مامان جون اینا هم   اومدن پانیا خیلی ذوق  میکرد خی...
12 شهريور 1392

کلاسهای تابستانی ارشیا

عزیز دلم امسال تابستون سرت حسابی شلوغ بود کلاس زبانت که سر جاش بودتابستون زمستون نداشت ولی کلاس ژیمناستیک و هوا فضا و ریاضی رو فقط برا تابستون ثبت نام کردی کلاس ریاضی رو معلم کلاس اولت آقای صادقی گذاشته بود کتاب آبرنگ پایه اول رو تدریس می کردکه  پایه تون بهتر بشه دستش درد نکنه واقعا معلم خوب وزحمتکشی بوداین کلاس برات خیلی مفید شدریاضیت حسابی تقویت شد آماده شدی که ایشالا بری کلاس دوم ولی ازژیمناستیک زیاد خوشت نیومد چن جلسه رفتی بعدش هر چی بابایی اصرار کرد نرفتی نمیدونم چرا بیشتر از همه از کلاس هوا فضا خوشت میومد که تو مهد کودک خاله گلناز بود خیلی حال میکردی چن تا هم هواپیما و هلیکوپتر درست کردین که توسط مربی آخرین جلسه کلاس رفتیم ...
3 شهريور 1392

رفتن به آبگرم با خاله های مامان نرگس

 ارشیا جون دیروز بعد از ظهر دایی جون ما رو با خاله های مامان نرگس (خاله رباب .خاله مهین ) وآناجون و مامان جون برده بود آبگرم حسابی خوش گذشت یه دونه هم هندونه برده بودیم اونجا بخوریم ولی یه کم خنک نبود تا رسیدیم دیدیم آب خنکی از کوه میاد ارشیا جون یه حوض درست کردی فدای دستات برم هندونه رو انداختی توش خنک شه اینقدر از کارت ذوق میکردی من هم همین طور داشتم از خوشحالی تو شاد میشدم میدیدم داری ذوق میکنی. به به عجب هندونه خنکی. بعدش هم آرش کمانگیر شدی و از چوبهای درختان تیر کمون درست کردی  رسیدیم که خونه دیگه همه چی رو نشونه میگیری بیچاره عروسکات دیگه 10000000 تا تیر خوردن این هم یه عکس یادگاری از دایی...
30 مرداد 1392

ارشیا جونم شب عمه شو مهمون نگه داشته بود

                                                                                                        پسر مهربونم فدات شم الهی دیشب عمه رفعت اینا و انا جون و اقا جون و امین داداش خونه ما شام مهمون بودن بعد شام که میخواستن برن تو دیگه خودتو هلاک کردی که باید شبو بمونن خونه ما عمه هم دلش نیومد تو گریه کنی بلاخره با سهند موندن حسابی با سهند شلوغی کردی برات شب خیلی خوبی بود تا نصف شب...
28 مرداد 1392

ای وای چی شده که این گل پسر جریمه شده

مثل اینکه جریان از این قرار است که تابستون معلم کلاس اولتون اقای صادقی براتون کلاس ریاضی گذاشته هر هفته چهارشنبه ساعت 11تا 12:30 میرین مدرسه براتون چن صفحه تکلیف در منزل هم میده این هفته چن صفحه از تکالیفت مونده بود برا امروز که فردا کلاس داشتی عمه رفعت اینا هم از کرج اومدن سراب تو هم بال بال میزنی که بری خونه آنا با سهند حسابی شلوغی کنی قرار شد همه تکلیفت روعصر بنویسی شب بابایی که از مغازه اومد بریم بعد از ظهر سهند اومد خونمون توهم خداییش داشتی مینوشتی  بلند شدی باهاش بازی کردی بعد گفتم سهند تو برو بزار این هم درسش رو بنویسه شب میایم بازی میکنین تو خیلی گریه کردی و بیچاره سهند رو گروگان گرفتی و گفتی که نرو بشین بنویسم  تم...
23 مرداد 1392