ارشیاخورشید سرزمین زندگیمان

کلاس سوم هم تموم شد

ارشیای عزیزم امروز با بابایی رفتین کارنامه کلاس سومت رو گرفتین وبا خوشحالی برگشتین مثل سالهی قبل تمام نمراتت بجز درس قران بیست بودن متاسفانه اخه اصلا امتحان قران رو نخونده بودی اشکال نداره عزیزم درس های  اصلی همه 20 شدی ایشالا سال دیگه قران رو هم مثل درس های دیگه میخونی 20 میشی امید همیشگی مامان و بابا ایشالاموفق باشی و تا ابد همه چیز زندیگت 20 باشه ایشالا                                                                 ...
12 خرداد 1394

سیزده بدر 1394

چن روز پیش خاله زهره اینا اومده بودن سراب قرار شد  خاله طلایه اینا هم که با دوستاشون رفته بودن شمال و سرعین برگشتنی بیان سراب خاله زهره و مامان جون اینا رو هم وردارن برن تبریز سیزدهم هم با هم برن بیرون ما هم با اصرار ارشیا خان دنبال اونا راه افتادیم رفتیم  ولی اصلا برام خوش نگذشت چون کمر بابایی اذیت میکرد نتونست بیاد و ما تنهایی رفتیم من هم اصلا دلم راضی نبود بدون بهی جونم برم ولی چون ارشی  جون خیلی ناراحت شد و اصرار کرد که من میخوام با سام و سلدا و پانیا برم بازی کنم ناچار رفتم خلاصه طرف جاده باسمن...
16 فروردين 1394

نوروز1394

یا مقلب قلب ما در دست توست یا محول حال ما سر مست توست کن تو تدبیری که در لیل و نهار حال قلب ما شود همچون بهار ارشی جونم عیدت مبارک خدایا قسم به تمام شکوفه های این بهار آرزو میکنم خنده هایی از ته دل گریه هایی از سر شوق آرامشی به قشنگی رنگین کمان دانایی بینایی ومنشی به وسعت هر دو جهان و خلوت هایی که با قشنگترین ها پر بشه برای تمامی عالمیان عطا کن  ارشی جونم  رو هم یکی از اونا قرار بده آمین یا رب الالمین.... ...
7 فروردين 1394

بهترین تفریح ارشیا

بهترین تفریح ارشیا رفتن به رستوران و خوردن چلو کباب هس فداش برم الهی قربون شکمش که علاقه خاصی به خوردن چلو کباب داره هر چی بخوره سیر نمیشه و از بین هزاران تفریح چلو کباب خوردن رو ترجیح میده**** ...
7 فروردين 1394

پسرم چهار شنبه سوریت مبارک

  ارشیا جون چهار شنبه سوریت مبارک واقعا کیف کردی بابایی برات کلی بمب خریده بود خودت هم  ازتبریزکه چن روز قبل رفته بودیم کلی خریده بودی امروز هم مغازه پدر منو درآوردی که باید  فندک سه شعله هم بخریم خلاصه با هم رفتیم یه فندک هم خریدیم تکمیل تکمیل شدی فدات شم الهی که چقدر ذوق میکردی یه کم کوچه خودمون بعد کوچه مامان جون با خاله طلایه و پانی بعدش ته موندشو جلوی در خونه آنا انداختی تموم شد نخود نخود هر که رفت خونه خود  ...
27 اسفند 1393

محرم امسال وقصه طبل خریدن ارشیا

  ارشی جونم خیلی به طبل و دسته و رفتن به حسینیه علاقه داره   و هر سال مامان جونش براش یه طبل کوچولو میخرید و ارشی هم قانع میشد ولی امسال دیگه مثل سال های قبل نبود قضیه فرق میکرد و ارشیا هر روز شبها که میرفت حسینیه با داد و بیداد برمیگشت وگریه میکرد که بچه های بزرگتر ازمن طبل ها رو ورمیدارن به من نمیدن من هم حس مادریم گل کرد گفتم فدات شم پسرم فردا میرم برات یه بزرگترش رو میخرم هر چی خواستی بزن کسی هم حق نداره ازت بگیره میگی مال خودمه صب قبل رفتن به مغازه دور از چشم بابایی خودم رفتم یه دونه طبل خریدم زیادی بزرگ نبود معمولی البته به بابایی یه دروغ کوچولو...
26 اسفند 1393