ارشیاخورشید سرزمین زندگیمان

ارشیا جون اخر سر این پرشین تون کار دستمون داد

1392/4/5 11:38
نویسنده : مامان ارشیا
346 بازدید
اشتراک گذاری

   پسرشیطون من هرروزبابابایی سر این شبکه پرشین تون جر

بحث داری تو میگی من این شبکه رونگاه میکنم اون هم میگه

من ازصب تاشب بیرونم تادلت میخوادنگاه کن ولی نیم ساعت

که برا ناهارمیام تلویزیون مال من دوباره تا شب مال توشب هم

دوباره مال من اما تو اصلاقانع نیستی دیگه منو کلافه کردی نوبت

تلویزیون من هم گرفتی ولی صدای من در نمیاد و اما دیشب دوباره

هی تو گفتی من نگاه منکنم بابایی هم گف من اخرسربابایی تسلیم

شد قرارشدتوبره ناقلاروببینی دیگه ساعت از 12شب گذشته بودهی 

منو بابایی میگفتیم بسه خاموش کن بخواب صب کلاس ژیمناستیک

داری نمیتونی بیدارشی اما اصلاتوجه نمیکردی اخر سربابایی عصبانی شدوخودش بلندشد خاموش کرد هر دوتامون رو هم جریمه اخه اونجور

مواقع مهر مادریم گل میکنه طرف تو رو میگیرم برام گف که امروز قصه 

بی قصه نباید براش بگی بزار تنبیه بشه که بایدحرف مامان باباشو گوش کنه اشی هم یه تنبیه حسابی شد که فردا روز استخر

رفتنمونه تنهایی میرم تورونمیبرم اشی هم که عاشق استخرهر هفته

چهارشنبه با بابایی میرن تا میرسه خونه میگه مامان تا چهارشنبه دیگه چن روزمونده کاش هرروزچهارشنبه بودمیرفتیم استخرخلاصه افتاد به التماس کردن که ببخشید هی میگفتی مامان تو براش بگو 

از فردا دیگه تابابا رسیدخونه دست به کنترل نمیزنم صب هم که بیدار

شدی اولین چیزی که پرسیدی بابا تنهایی میری استخر یا من هم میبری باباهم گف تا شب بزار ببینم پسر خوبی شدی یا نه ولی میترسم امروز بدقولی نکنی تا بابایی خونه هس دست به کنترل

 نزنی اماتا بری برگردی یادت بره ای ناقلا.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان نرگس
10 تیر 92 13:53
ارشیا جون بلاخره بابا رو راضی کردی با اینکه سرما خورده بود رفتین استخر ای پسر شیطون اخه هفته قبلش هم عمه جون (عمه ماهرخ) به مناسبت اومدن از کربلاما رو شام دعوت کرده بود نتونستین برین دیگه بابا رو کلافه کرده بودی دلش نیومد نبردت
خاله مهری (ریحانه و حنانه)
19 تیر 92 13:26
حتما که به قولی که داده بود عمل کرده که بابا جونشم برددش استخر افرین ارشیا گلم