البوم عکس و خاطرات ارشیا جونم از 4 سالگی تا 8 سالگی

امید همیشگی مامان اینا عکسهای دوران 4 سالگیته برام دوران

خیلی سختی بود اخه دانشگاه دوره کارشناسی رو می خوندم

مجبور بودم تو رو هم ببرم مهد اسم مهد کودک 3 سالگیت مهد

انا بود عزیزم تو هم همش بهونه گیری میکردی می گفتی من

نمیرم مهد  صبح که ساعت 9 کلاسم شروع میشد باید 8 بیدار

میشدیم تو رو میبردم مهد که به کلاسم می رسیدم تو هم منو

اذیت می کردی به زور می بردمت هر روز می گفتی از فردا نمیرم

اخه عزیز دلم مجبور بودیم که بری    بالاخره به امید خدا اون

دوران تموم شدو تو بزرگتر شدی ولی مامان با خانه داری و بچه

داری خیلی سختی کشید تا دوره کارشناسی رو تموم کرد  .  

پسرم یه سال هم بزرگتر شده 5 سالش اینجا این عکس هم

اولین روز که میخواد بره مهد ولی مهد کودک انا از طرف خیابون

ما رفت یه کم دورتر ارشیا هم رفت یه مهد دیگه که نزدیکتر بود

مهد کودک آرام پسر یکی یه دونه من قربونش برم الهی.

                               ا  اینجا هم که سمنان هس این اقا پسر هم داره خاک بازی میکنه

و دستشو دور از چشم مامانش به چیزای کثیف می زنه اخه

مامانش تو خونه مشغوله، خاله طلایه یه نی نی اورده سرش

حسابی شلوغه این اقا پسر هم تا دلت بخواد اون روزها شیطونی

کرد اونقدر که نگو و نپرس مامانش گفت دیگه توبه توبه

تا ارشیا بزرگ نشه دیگه اصلا نمیریم مسافرت ولی تا اومدیم خونه

یادمون رف.    

                                                           یادش بخیر 6سالت بودکه رفته بودیم مشهد انا رو هم با خودمون

یرده بودیم خیلی خوش گذشت سفر خوبی برامون بود این عکس

رو هم تو باغ وحش ازت گرفتیم. 

 ارشیا جون اینجا هم که 7 ساله هستی پسر شیطون این بزه

دستت چیکار میکنه ولش کن بیچاره رو خفه شد.    

اینجا هم جاده رامسر هس از گرگان خونه خاله طلایه برمیگشتیم

که این عکسها رو ازت گرفتم 8ساله هستی پسرم آرزوی فرداهای

بهتر رو برات دارم .